گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

لبخندش وطن است:)

پیام های کوتاه
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    پ.ن
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    های
بایگانی
آخرین نظرات
مارکوس باکینگهام میگه که :شفافیت کودکی شما ناپدید شد و شروع کردید به دنیای اطرافتان بیش از خودتان گوش دهید . صدای دنیا بلند و متقاعد کننده بود پس شما تسلیم انطباق با خواسته های دنیا شدید!
واقعنا!چقد افتضاح!
  • رها
دوستا هم نقش خیلی بزرگی تو پیشرفت نکردن ادما داره!و توی سرخوردگی افسردگی و... من بشخصه دوست صمیمی ندارم و دوستایی هم ک دارم خیلی باهام خوب رفتار نمیکنن و اینو بعلاوه خانواده میتونم به عنوان حقایق تلخ بیان کنم:/
  • رها
ادم انقدر ک از خانواده اش ضربه میخوره و انقدر ک خانواده در عدم پیشرفت نقش دارن بقیه کمتر توی ایندموارد سهیم اند،متاسفانه!هر چقدر ک فقط همین خانوادن ک میتونن خوشحالی واقعی رو به ما بدن!حقایق خیلی تلخن
  • رها
کنجکاو بودن راجب کسی جنگ بین شک و یقین دوست داشتن اونه ،و شک و یقین مثل جزر و مد از هم مگذرن ،وقتی اون شک کاملا محو بشه چیزی که می مونه یقینه ،اون موقعه که عشق آغاز میشه.
  • رها
میفرماد ک هیچ کس نمیتونه جلوی شکوفه دادن گلو رو بگیره حتی اگه خود شکوفه ها مقاومت کنن بازم شکوفا میشن:)
  • رها
شاید جمله ی عجیبی باشه ولی واقعیه،الان ک دارم مینویسمش حتما حالم خوب نیس،من دچار سندرم زیاد فکر کردنم شاید بخندین و بگین ک خوب همه زیاد فکر میکنن ولی برا من در حدیه ک با عث میشه یه هو بخودم بیام ببینم ک خروجی شریعتی رو رد کردم یا اینکه ۴ ساعته حتی یه خط هم پیشرفت نداشتم یا حتی یه بار نزدیک بود تصادف کنم و علاوه بر اینکه برم زیر کامیون بزنم به یه موتوری!فکر کردنم باعث اختلال توی روزمرگیم شده،به خودم میام میبینم جوری دارم عین احمقا لبخند میزنم که هرکی کنارم باشه فکر میکنه عاشق شدم یا جوری پوکر و اخمو بنظر میام که انگار واقعا چند لحضه پیش دعوا کردم:/و اینا بنظرم واقعا نشونه های خوبی نیستن:/نمیدونم ک نیاز مند مشاوره هستم یا باید برم دکتر یا نه :/حتی همین الان که دارم مینویسم داشتم به چیزی غیر از متن فکر میکردم داستانی که سروته نداره و همین الان خلق شده:/
  • رها
احتمالا رتبه کنکور هم جزئی از نعمت های الهی محسوب ک خدا به هر کسی نمیده،البته اگه از عوامل زمینه ای مثل مدرسه و پول و پارتی و معلمای خوب چشم پوشی کنیم،امروز رفته بودم دانشگاه تهران دانشکده پزشکی برای. کلاسای المپیاد،بچه هاشون خیلی خودشونو واسم گرفتن و من کلی غصه خوردم ک چرا معلمای بهتری موقع کنکور نداشتم چرا هیچ وقت به ذهنم نرسید مدرسه نزدیک خونه همیشه بهترین مدرسه نیست و چرا حتی واینسادم سال بعد کنکور بدم شاید ک یونی تهران قبول شدم:/حتی به کافه های اطراف دانشگاهشون خیابون کارگر و ۱۶آذر و حتی به خیابابون پورسینا هم حسودی کردم:/درسته که ما هم رودخونه داریم دم دانشگامون درختای قلهکو داریم کلی ادم خودلاکچر پندار دارم و خلاصه باید بگم هیچی نداریم:/این حجم از احساس بد نسبت به یونی مون بی سابقه نیس نیست البته هیچ وقت دانشگاهمونو دوست نداشتم:/اقاهه ک استاد بود امروز میگفتش ک عاشق کاری باش که داری انجامش میدی عایا باید عاشق یونی مون هم باشم؟دانشگاه تهران خودش یه سبک زندگیه:/الکی عم دلداری ندین :/
  • رها
احساسم از همین یک ساعت و نیم پیش ک بیدار شدم ترس ، ناامیدی و کسلیه:/خدا کلا امروز رو بخیر بگذرونه:/
پ.نون:اگه این امکان پست با اسمس بیان نبود جدا من چ گونه پست میذاشتم؟ :)
پ.نون:برخلاف هر روز ک حدود ساعت ۸میرسیدم یونی امروز ساعت ۷یونی بودم:/و جلوی جلو جا گرفتم
و عذاب وجدان ذکر شده هم بخاطر این بودش ک چرا دیر میرسم دانشگاه ک خود دست خودم نبود تغییرش!امروز هم ک زود رسیدم میترسم ک یه سری پشگل پشتم حرف بزنن ک چی شده زود اومدم و خودتون در جریان بچه های خز چرت دانشگاه هستید و لازم نیس و من موضوع رو باز کنم ولی خب مگه حرف مردم مهمه؟از نظر منم مهم نیس و نباید تو روند زندگیمون اثری داشته باشه ولی بلاخره ادمو ازار میده قبول ندارین؟
دیشب شروع کردم یه سریال ترسناک ببینم راهبه؟!کشیش؟!یه چی او این مایه ها بود اسمش !خوب بود! ولی از امروز میخام یه کاری رو شروع کنم براش میخام استخاره بگیرم هرچند میدونم ک برای یه همچین کاری استخاره گرفتن معنی نداره ولی خب!پوردگارا به امید تو
  • رها
هر دفعه یه کاریو انجام میدم و در هنگامی ک دارم انجامش میدم اصلن برام مهم نیس و هیچ هس بدی ندارم حتی ممکنه ک ازش لذت ببرم ولی بعدش وقتی تموم میشه بخاطرش عذاب وجدان میگیرم و دلم میخاد خودمو خفه کنم بخاطرش:/اگر کاری بود که بد بود یا گناه این عذاب وجدان برام معقول بود ولی واقعا نمیدونم چرا بخاطر کاری ک بد نیس و کلا هیچی نیس عذاب وجدان میگرم:/پروردگار خودت کمک کن اصن دلم نمیخاد این گونه سر کنم:(
  • رها
وقتی میرم ختم یکی احساس میکنم خدا داره بهم میگه مراقب باش شایدبعدیش تویی!و احتمالا هرچقدر ک بزرگتر بشم این حس بیشتر میشه
  • رها
می آید آن رفته ی من
با آغوشی همچو وطن:)
از تنهایی گریه نکن....
  • رها
:D
  • رها
جاده هایی هستن که میخوان در انها سفر کنم ولی بهم گفته شده که ناید این اینکارو بکنم،کسانی هستن کا دلم میخواد اونها رو ببینم ولی قبول کردم که نباید اونها رو ببینم،کارهایی هستن که بازم میخوان انجامشون بدم ولی بهم گفته شده که نباید اینکارو بکنم
  • رها
ترلان نیاز به حرف زدن در مورد #کتاب را از همان موقع شناخت. نیازی ساده است ولی به سختی برآورده میشود. نمیشود با کسی حرف که فقط علاقمند است و با تایید سرش را می جنباند. نمیشود فقط با تعریف کردن ، کسی را در تجربه غیر قابل وصف آن سهیم کرد .هر کتابی جهانی ست که بایدهردوبه آن سفرکنند. آن را کشف کنند و با فهم اشاره ها و نشانه ها در لحظه های برت بخش هم زبانی زندگی کنند.
کتاب ترلان فریبا وفی
پ.نون:هنوزم دلم همون شکلیه:/گرفتس ینی:/یه دوست کتابخون و فیلم بین هم ندارم بشینم کلی باهاش بحرفم:/همه اشون فقط درس میخونن و غیبت میکنن:/
پ.نون:فقط از اهل فن میپرم که این جمله ی بنده ممکنه بد برداشته بشه یا نه(استوریش کرده بودم و بعدش همه بهم گفتم این چیزی که نوشتی خوب نیس و درست برداشته نمیشه و هنوزم تو شُکم ک چرا اخه ملت!!!)
-عکس یک عدد خرمالو در دست-امروز وقتی داشتم تو پارک قدم میزدم یه بابابزرگ مهربونی یه هو اومد گفت که میدونم خرمالو دوست داری واسه تو -چشم قلبی-
  • رها
یه احساس دل گرفتگی ریزی دارم که واقعا نمیدونم واسه چیه!فک کنم از الان برای امت کلیه که قراره گند بزنم ناراحتم:/البته نمیشه گفت فردا بلکه ساعاتی دیگر:/چون الان فرداس :/همین دیگه رد دادم خلاصه:/
پاس شم شیرینی میدم بتون:)
  • رها

دلم میخاد برم پیش بعضیا داد بزنم اره من مهربون نیستم ولی خنگم نیستم ،اره قد ندارم سرزبون ندارم سیاست ندارم مث شماها زرنگ نیستم از لحاظ روابط اجتماعی عقب افتاده‌ام که بازیرآب‌زنی و لاس زدن و پاچه خاری بالا نمیام،اره ناز نیستم دوست و رفیق ندارم اعتماد بنفس ندارم ولی حداقل مث شما فیک نیستم!

  • رها
از سری مشکلات دختر بودن میتونم به این اشاره کنم که اگه ماشینت وسط اوتوبان خراب شد جز رها کردنش وسط اوتوبان و یک ساعت منتظر تاکسی وایسی و اسنپم نیاد:/هیچ کاری ازت برنمیاد://///
پ.نون:میترسم از خیلی چیزا میترسم!از تکرار دوباره خیلی چیزا میترسم:/از اینکه خودمم میترسم _ از اینکه وقتی خودمم یکی که دلم نمیخاد نگاهم میکنه میترسم:/از چشمای آدما میترسم:/از حسای مزخرفی که کلی تلاش کردم که دفنشون کنم ، از خستگی های روزمره ای باعث میشن از کارای باارزشم دور شم،از نزدیک و دور شدنا به چیزی که میخام.از همه ی این روزا میترسم!
فردا ج خبر میشه؟نمیدونم
پ.نون:چشما!از همه شون بدم میاد!
  • رها
همینطوری یه هو رفتم وبلاگ قبلیمو چک کردم
تو پروفایل نوشته بودم که میخام پزشکی بخونم یا زیست مولکولی!الان که دارم پزشکی میخونم خوشحالم که به آرزوی نوجوونیم رسیدم:)عجیب نیس؟هر روز دارم غر میزنم که چقد همه چی برام سخته ولی این سختی آرزوم بوده:)ناشکری کردم یعنی؟؟؟؟؟پروردگارا ببخشایش پیلیز^___^ موچکر و ممنون واسه همه چی اصن:)اندفعه که رفتم مقبره یه کم شوکول میبرم خدا جونم اصن:)رشوه میدم به شهدا بیان واسم پادرمیونی کنن:)
  • رها
در درونم زنان بسیاری
دوست دارند پیروات باشند
بعد یک عمر سلطه میخواهند
گوشه ای از قلمروات باشند
در درونم زنان بسیاری
مثل یک صخره محکم و سردند
تو ندیدی،همین ابرزن ها
در نبودت چه گریه ها کردند
در دلم هر زنی قوی تر بود
بیشتر رفتنت شکستش داد
هر که در من به عشق میخندید
گریه آورتر از نفس افتاد
خسته ام ،خسته از قوی بودن
درد اما قوی ترم کرده
پشت قدرت غرور غمگینی ست
که فقط منزوی ترم کرده
پادشاهی شدم که میداند
جنگ مغلوم را نخواهد برد
پچ پچه در سپاهش افتاده ست
صبح فردا شکست خواهد خورد
دستهایم دو پرچم صلحند
سپر انداختم نگاهم کن
-از تو غیر خودت پناهی نیست
شانه ات را پناهگاهم کن-
  • رها
مردم دوست دارن یه دلیلی واسه زندگیشون پیدا کنن ،واسه اینکه اون دلیل رو پیدا کنن ،بعضی ها زندگیشون رو در راه عشق به کسی میذارن که زود فراموششون میکنه.بعضی ها هم تمایلات پوچشون رو دنبال میکنن که بعد از یه مدت مثل حباب محو میشه .همه میگن که دنبال یه معنی واسه زندگیشون میگردن ،پس منم باید تو این دنیای خراب شده،دنبال یه معنی واسه زندگیم بگردم؟ اون موقع زندگیم تغییری میکنه؟تموم زندگیمو با این اعتقاد سپری کردم که به جز خودم نمیتونم رو هیچکی حساب کنم.یعنی میشه که یه روی همه جی عوض بشه؟بعضی وقتا میگم پس بزار یه امتحانی بکنم!چیزی واسه از دست دادن ندارم،یعنی باید حرف های احمقانت و بی ارزش مردم رو باور کنم؟این طوری زندگیم جالب تر نمیشه؟
  • رها