گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

لبخندش وطن است:)

پیام های کوتاه
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    پ.ن
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    های
بایگانی
آخرین نظرات

پا برهنه

پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۰۸ ب.ظ
چند وقتی بود ک دیگر یک لا لباس نداشت. لباس های فاخر میپوشید. ولی هنوز پا برهنه بود. به حرف دیگران توجهی نداشت ولی دیگرانی وجود نداشتند ک بخواهد مراعات حال کند. کلبه اش پس از طوفان خرابه ای بود و از دشت گلهای زرد کوچ کرده بود به پای کوهی. سنگ بر سنگ و آجر بر آجر ساخته بود و ذکر گفته بود. دیگر نگران فصل ها نبود. نبودِ درویش اتفاق غمگینی نبود و دلش برای تکه هاش بر روی تپه ماه تنگ نمیشد. در کتیبه اش ذکر مینوشت. روز و شب. شب و روز. از احوالات گذشته و اوصاف حالات اکنونش. خوشحال نبود غمگین نبود فسرده و خسته نبود اما دل مشغول بود، ردی از خاطرات داشت اما همه شان را نه.فراموشی و ردی از خاطرات .ساعت ها به آفتاب تیز پای کوه خیره میشد و انعکاسی از خودش را میدید که میدود زمین میخورد فرار میکند و برمیگرد اما باز هم ادامه میدهد.دلتنگ نبود اما نگران بود نگران خودش که متفاوت بود با ردخاطراتش،پذیرشش آسان بود اما نگران بود...
باب صفر از کتیبه اول
  • رها

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">