ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما!
دوشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۱ ب.ظ
دل سپر انداخت
عقل حیران بیابان شد
دل رنگ باخت
عقل یک رنگ شد
از ازل مخاصمه ای بینشان نبود
تا عشق پدید آمد
هر کدامشان میخواستند
بیشتر خود نمایی کنند در برار این آفرینش عظیم الهی
هرکدامشان منتظر فرصتی بودنند تا بیشتر به کار آیند
عشق عجیب بود و لاوصف
عشق عطر حیا داشت
غیرت خدا بود!
ابلیس آمد کار بالا گرفت
دل مردد ماند
عقل تصور اشتباه کرد
و....
شکست !
و حقیقتی نمایان شد
دل فروریخت و گریست
و عقل توبه کرد
و عشق بر انسان نازل شد.
+ما عاقلانه فکر میکنیم و عاشقانه عمل
+هنر آن است که عکس تو بیفتد در آب ماه در اب که همواره فرو ریختنیست
++د مورد پست قبل دوستانی که گفته بودن چقد مغروری و این حق به جانب حرف زدن درست نیست شاید حق با اوناست من زیاذی عصبی بود و زود حرفامو نوشتم
+++شما نظری در باره ی "ربط القلب فی شیخ الکبیر "دارید؟!
- ۹۴/۱۱/۱۲