Harsh2
Harsh episode 2
تقریبا دوهفته مونده بود به تولد امیر ،درسته که اهمیت زیادی نه برای من نه برای خودش داشت ولی چون تازه نامزد کرده بودیم همه منتظر بودن که من تولد خوبی براش بگیرم، اون روز مامانم دعوتش کرده بود خونهمون برای شام،موقع شام همه داشتیم دربارهی تولد امیر صحبت میکردیم،ولی خودش ساکت بود،آنیسا(خواهرم) داشت با هیجان درباره ی اینکه پارتی روخونهی خودمون بگیرم تا دوست هاشو دعوت کنه صحبت میکرد ومامانم معتقد بود باید جشن جوری باشه که بزرگتر ها هم بتونن راحت توش شرکت کنن،پدرم بشدت منو و امیر رو که ساکت مونده بودیم زیر نظر گرفته بود منتظر یه ریکشن از طرف ما بود،پرسید:
-آنی شما خودتون چه برنامه ای چیندین؟
من که منتظر همچین سوالی بود تا بلکه امیر حسین لب باز کنه گفتم
+ما هنوز مشورت نکردیمدر موردش بابا،از اونجایی که ما خودمون میخایم هزینه هاشو پرداخت کنیم و کارا رو آماده کنیم امیر باید یه روز مرخصی بگیره برای همین باید ...
امیر حسین انگار منتظر فرصت بود،پرید بین حرفم وگفت:
*بابا احتمالا من برای هفته ی دیگه مسافرتم بخاطر همین فکر نکنم بشه که توی روز تولدم باشم، بنظرتون جشن گرفتن خرج اضافه نیست،بیاین یه جشن کوچیک بین خودمون بگیریم
مامانم که بشدت ناراحت شده بود شروع کرد به غرغر کردن و حرف مردم و من فقط خیره شده بودم به امیر که وقتی دروغ میگفت پاشو به شدت تکون میداد و به روبه روش خیره میشد،صدای بقیه رو نمیشنیدم و فقط صدای ضرب زدن پای امیر روی زمین چند برابر توی گوشم میپیچید،دیشب بعد از دیدن فیلم note book وقتی میخواستم امیر روببوسم نذاشت،چشماشو بست و گفت که خسته اس،عجیب بود که منو پس میزد،چونخودش همیشه پیش قدممیشد و از من استقبال میکرد.
من بحث رو دیگه ادامه ندادم و بعد از شام به اتاقمرفتم.امیر حسین بعد تلفنی که بهش شده بود اومد توی اتاق و روی تخت نشست،من داشتم لباسم رو عوض میکردمو آمادهی خواب میشدم.
-امیر
سرش توی موبایلش بود و منو نگاه نمیکرد
+هوم؟
-سفرکاری میری درسته؟
+مگ نگفتم سر شام!
-گفتی میرم سفر
+اره کاریه،باید بریم گرگان برای افتتاح همون پاساژی که داشتم روش کار میکردم
-اها،چرا زودتر بهمنگفتی
+خودمم تازه فهمیدم
-منم پس باهات میام
+نه نمیشه،همهی همکارا مردن،هیچکی با خانواده اش نمیاد
-باشه،ولی خودتممیدونی که خانواده ها ازمون برای تولدت توقع دارن پس بهتره ی اون روز روحداقل باشی من خودمکارا رو ان...
+گفتمکه نمیتونم،این پروژه برای مهمه
-هییی!اوکی!چرا عصبانی میشی!حالا انقدرام مهم نیست!
با حالت ناراحتی رفتموتوی تخت دراز کشیدم،امیر بدونهیچ حرفی اومد و کنارم دراز کشید،پشتش رویهمکرد وخوابید،من احساس بدی داشتم، انفاق مهمی نبود و اگرم بود این دعوای کوچیک تقصیر امیر بود،وهنوز داشتم با چند روز پیشش مقایسه اش میکردم،امیر هیچوقت بعد از بحث ها اینکار رونمیکرد،همیشه منو بغل میکرد تا از دلم دربیاره و این عجیب بود!امیری که امشب کنارمخوابیده بود با امیر همیشه فرق داشت!
از جامبلند شدم و به اشپز خونه رفتمتا آب بخورم،چون خوابمنمیبرد شروع کردمبه گشتن توی اینستا گرام،کم کم ساعت داشت به ۳ صبح نزدیکمیشد که تز یه شماره ناشناس برامپیام اومد ،بازش کردم:
متاسفم که اینو میگم ،نامزدت داره بهت خیانت میکنه،نمیخام ناراحتت کنم ،فقط چون اون روز میرسه ،میخاستم آماده باشی براش!
از شدت تعجب و عصبانیت گوشیمرو پرت کردم زمین!نمیتونستم چیزی که خوندم روهضم کنم! به اتاقمرفتم،به امیر که اروم خوابیده بود نگاه کردم و حس کردم چقدر این مرد غریبه اس،آدمی که برای نقریبا دوسال میشناختمش.
احساس کردمکه چقدر نیاز دارم به خوابیدن به عمیق خوابیدن.
صبح زنگ ساعت رو قطع کردم و باز خوابیدمدلمنمیخاست هنوز از خواب بیدار بشم ،فکر کردمکه ممکنه فریبا بهم زنگ بزنه برای همین موبایلمرو خاموش کردم.
وقتی بیدار شدم ساعت تقریبا بک بود ،امیر رفته بود ، وقتی رفتم بیرون مامان با تعجب بهمنگاه کرد گفت:
-فکر کردممردی آنی!!چقدر میخوابی!خوبی دختر؟تب داری؟سرما خوردی؟
+اره مامانم فکر کنم یه کم مریض شدم،ناهار چی داریم؟
-هنوز بار نذاشتمچیزی،فریبا اومده تو اتاق آنیساس ،نکرانت شده بود کموبایلت خاموشه برا همین اومده اینجا،انیسا هم سوال زیست داشت داره ازش میپرسه
+اها،مامان چایی بهم میدی؟خیلی سرم درد میکنه
-اره بشین الان برات میارم
داد زدم فریباا خانوم عشقت بیدار شده بیا سلام کن
فریبا با خنده از اناق بیرون اومد،بغلمکرد و تعریف کرد که امروز چطور گذشته و نگرانم شده .
صدای اس ام اس موبایل اومده فریبا به موبایلش نگاه مال اون نبود ،به موبایلمنگاه کردم از همون شماره ی دیشب بود.نوشته بود :
فکر میکردم بعد از اون پیام نگران میشی وکاری میکنی!بهتره با من تماس بگیری!
سرم داشت منفجر میشد،ونمیدونستم چکار کنم!احساس تحقیر و خیانت تموموجودمو گرفته بود.بهش زنگ زدم
من که دوست داشتمش و بنظرم ایرادی نداشت ! منتظر ادامه داستان هستم
امیدوارم سریع تر وارد بخش جنایی بشید ، اینجوری باعث میشه یکنواختیش کمتر بشه و هیجان انگیز و ادمو بیشتر دنبال خودش بکشونه