گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

لبخندش وطن است:)

پیام های کوتاه
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    پ.ن
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    های
بایگانی
آخرین نظرات

PH

يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۷، ۱۰:۱۹ ب.ظ
دستشو گذاشته زیر چونه اش،خیلی دخترونه،هر چن مین آیینه در میاره به جوش روی گونش نگاه میکنه،غرغر میکنه،بازم دیر رسیده سر کلاس کلیه،استاد ۴ساعت یک بند در مورد ادرار میخاد صحبت کنه،حوصله نداره،تموم فحشاشو جمع میکنه میده به خودش!خودِ زمان انتخاب رشته اش،خودِ زمان کنکورش،موقع آنتراک شیرقهوه میخوره باز،مث دیروز،مث پریروز،مث دوهفته پیش،مث ترم پیش.... یه ربع بعد دوباره شروع میشه بحث شیرینِ ادرار،میخاد بخابه،زشته ولی،همه میفهمن درس گوش نمیده درس نمیخونه بدش میاد از همه ی کلیه های دنیا،زشته ولی دخترا بد فک میکنن پسرا بدتر،مهمه؟؟از کلاس میره بیرون میشینه رو نیمکت روبه رو نمازخونه دلش بازم شیر قهوه میخاد،یادش میافته کتاب کتابخونه سه هفته اس دستشه شرمنده میشه،میره که سوار ماشین بشه، ولی نمخاد زود برسه،که مامانش بفهمه بازم پیچونده کلاسو ، میره امام زاده،هوای سردش روی پوست صورتش حالشو جا میاره انگار ،امام زاده همیشه خوبه همیشه انرژی منفی هارو دور میکنه،یادش می افته باباش سنگ کلیه داشت بخاطرش خیلی اذیت شد،عذاب وجدان میگیره،آروم درو باز میکنه میشینه سر کلاس ،هر جور شده تمرکز میکنه به مقدار پ هاش اسلایدا
  • رها

نظرات (۱)

یاد کتاب استاد عشق افتادم
زندگینامه دکتر حسابی از زبون پسرش
پیشنهادش میکنم بهتون
پاسخ:
بله کتاب خیلی معروفیه ولی من هیچ وقت نخوندمش:)) مرسییی حتما میخونمش
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">