هی....
سلام
الان چند ساعته از قم برگشتیم
دقیقا فردای آخرین امتحانام رفتیم
رفتیم خونه ی مادربزرگم
البته نه اون خونه ای که من دوسش داشتم
نه اونکه وقتی بچه بودم با بچه های فامیل رو بشتبونش میخابیدیم
و با گرمای آفتاب قم از خواب بیدار میشدیم
نه اونجا که تو حیاطش درخت انجیر داشت
نه اونجا که شیشه هاش رنگی بودن و
همیشه تو زیر زمینش ر ترشی و مربا بود....
یه ساختمون کوچیک
تو بردیسان....
دوتا قالی یه آشزخونه که ابن داره نه در!
با یه اتاق خالی
یه بنکه....
هی...
چقد دلم بچگی هامو میخواد
اونوقتای که تو راه بله دنبال هم میکریم
سینی میزاشتیم زیرمون از بله ها لیز میخوردیم
توگرمای تابستون قم آب هندونه و بستی
وقتایی که باموتور میرفتیم راه آهن
اگه بامون رو اگزز بود دمبایی مون آب میشد....
دلم همون متکا گردایی رو میخاد که مامان جون درس میکرد
اون موقع ها که۲۰۰تومنی خیلی بود
دلم خیلی چیزای دیگه هم می خواد که
هیچ وقت دوباره تجربه نمیشن:(
- ۱۶ نظر
- ۲۹ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۱۴