سلام بارک الله مطلب عالی بود
تو زمان امیرالمومنین هم جنگ به مراتب از زمان حضرت رسول سخت تر بود اما به این هم باید توجه داشته باشیم که سختی هر چقدر بیشتر باشه ادم رو برای فرماندهی و افسر جنگ نرم شدن بیشتر آماده میکنه
منجی
خدا کند که دل من فقط برای تو باشد
درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد
مرا نسیم نگاهت به باغ آینهها برد
خوشا کبوتر عشقی که در هوای تو باشد
قنوت سبز نمازم به التماس در آمد
چه میشود که مرا خیری از دعای تو باشد
به گور میبرد ابلیس آرزوی دلش را
اگر که تکیه دستم به شانههای تو باشد
در این دیار، حریمی برای حرمت دل نیست
بیا حریم دلم باش تا سرای تو باشد
خدا کند که دلم را به هیچ کس نفروشم
خدا کند که دل من فقط برای تو باشد
عشق بود و جبهه بود و جنگ بود
عرصه بر گُردان عاشق تنگ بود
هر که تنها بر سلاحش تکیه کرد
مادری فرزند خود را هدیه کرد
در شبی که اشکمان چون رود شد
یک نفر از بین ما مفقود شد
آنکه که سر دارد به سامان می رسد
آنکه که جان دارد به جانان می رسد
دیده ام ، دستی به سوی ماه رفت
بی سر و جان تا لقاءالله رفت
زندگیمان در مسیر تیر بود
خاک جبهه ، خاک دامنگیر بود
آنکه خود را مرد میدان فرض کرد
آمد از این نقطه طی الارض کرد
هر که گِرد شعله چون پروانه است
پیکر صدپاره اش بر شانه است
تن به خاک و بوی یاسش می رسد
بوی باروت از لباسش می رسد
دشمن افکنهای بی نام و نشان
پوکه ی خونین شده تسبیحشان
کار هرکس نیست این دیوانگی
پیله وا می ماند از پروانگی
باز هم اول مهر آمده بود،
و معلم آرام
اسم ها را می خواند:
اصغر پورحسین!
پاسخ آمد: حاضر.
قاسم هاشمیان!
پاسخ آمد: حاضر.
اکبر لیلا زاد...
پاسخش را کسی از جمع نداد.
بار دیگر هم خواند:
اکبر لیلازاد!
پاسخش را کسی از جمع نداد،
همه ساکت بودیم؛
جای او اینجا بود...
اینک اما، تنها
یک سبد لاله ی سرخ
در کنار ما بود...
لحظه ای بود، معلم سبد گل را دید!
شانه هایش لرزید!
همه ساکت بودیم
ناگهان در دل خود زمزمه ای حس کردیم،
گل فریاد شکفت!
همه پاسخ دادیم:
حاضر، ما همه اکبر لیلا زادیم...
.
.
.
"قیصر امین پور"
.
.
.
سال تحصیلی خوبی داشته باشین!