سلام آقا جان
سلام آقا جان...
سلامی به وسعت روشنای بی آغاز و بی پایان...
بی مقدمه میگویم حرفم را...شرمنده ام آقا جان...غمگینم مولایم...و اندوهم مرا تا تاریکی بهت میبرد...
و من هیچ تر از تهی حتی قدرت اندیشیدن ندارم....
اشک هایم خشک شده اند مولایم....به من نگاه کن,نگاه کن تا انعکاس چشمانت همه ی خلوتم را بر هم زند...
نگاهم کن تا خنده ی گیجم لبخند هشیاری شود در بیداری لحظه ها...
میان خواب و بیداری و در بیراهه انتظار را فریاد میزنم...میدانم بیهوده ست... باید از جا برخواست ,اما آقاجان پاهایم بی جان است...بال هایم آلوده,قلبم از تیرگی خاموش است... در دسترس نیستم آقاجان....
دنیا تاریک است...منکه چشمانم سو ندارد دیگر...خسته از آدم ها...
روسیاهم مولایم....
- ۹۲/۰۷/۲۴
اجرکم عندالله
"ومن الله توفیق"