منی که هر نفسم اسم تو گفتم نکنه یه روزی از چشات بیفتم
جمعه, ۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۳:۳۲ ب.ظ
حست میکنم این روزها
بی بهانه حتی
***گم شدن کاش آخر قصه ی
من بود
ولی انگار نه
در این بی بازار
پیداتر از همه ام
*****شهری که مردمش قصه و غصه ی تورا
هر شب باهم زمزمه میکنند
شهری که مردمش بر روی تک تک زخم
پاهای برهنه ات مرحم میگزارند
شهر قصه ها را میگویم آری
زیاد دور نیست
به اندازه ی بک شب تا صبح
نفس نکشیدن فاصله است
***گمشده ی شهرتان که من باشم
امان از تمام پیدا ها
***نه !
قلبم را
سپرده ام به قاصدی که برساند
به دستان صاحبش
آری قلبی مرا نیست اکنون!
- ۹۳/۰۹/۰۷
عاقبتتون بخیر به حق ابوتراب