- ۶ نظر
- ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۱۱:۰۴
جذابه اما مرز استعداد و تجربه و تمرین وجود نداره و همه رو بر اساس سلیقه و حوزه تخصصی خودشون میسنجن:/
امااا اینجا برتری EQ بر IQ بشدت قالبه! درسته که EQ بهتره ولی من آدمایی که IQ بالاتری دارن رو بیشتر دوس دارم!
راهنمایی بودم که اولین وبلاگم رو نوشتم .بلاگفا. دوران بلاگفا با هیچ دوره ای قریب به یقین قابل غیاس نیست .از لحاظ حجم وبلاگ نویسان و از لحاظ حجم وبلاگ خوب نویسان . الانم وبلاگ نویسای خوبی هستن وبلاگایی ک 600 تا دنبال کننده دارن و شاید محتوای جذابی برای عموم داره.
اصلا یادم نمیاد که ک جطوری اومدم بیان و چطوری انتخابش کردم ولی کاملا یادمه ک رابط کاربری شو دوست داشتم فضای شیک شو دوست داشتم و خلاصه که بیانی شدم .اون موقع ها بیانی ها کم بودن یه جوری ک انگار تو روستایی و بیشتر آدمای روستا رو میشناسی . نوشته های همه از جمله خودم ادبی تر و کمتر گرایش شخصی داشتن و خلاصه که وقتی بیان رو باز میکردی انگار با یه آدم محترم داری ملاقات میکنی همه ی آداب رو رعایت میکنی و در عین حال لذت میبری و یاد میگیری:)
پستای اولم نه پستای یه کم بعد تر از اول رو از یه وبلاگی که یه طلبه مینوشت یه اسم میم نون ؟الف لام ؟ میم الف ؟ دقیقا یادم نیست کپی کردم و بعدش دچار عذاب وجدان شدید شدم و ازش یه جورایی عذر خواهی کردم (در جریان اینکه ایشون هنوز فعالیت داررن یا نه نیستم ) واین یه نقطه عطف خاصی بود برای من . نوشته هام مدل دیگهای شدن مال خودم شدن و از عمق وجودم شدن حتی اونایی رو که از جای دیگه ای مینوشتم با تمام احساساتم مینوشتم و باورشون داشتم و دوستشون داشتم. آدمای زیادی بودن که توی این برهه؟ از زمان منو بسیار تشویق به شرکت توی کلاسای نویسندگی (وگاهی نویسندگی شون ) میکردن و یه حس دلگرم کننده بهم میدادن (فرصتای قبل کنکور رو نادیده نگیرید خلاصه ) ولی من اون موقع نویسنده شدن فقط استعدادم بود و نه رویام .البته رویای خاصی نداشتم. فقط میخاستم دکتر خیلی شاخ پزشکی هسته ای بشم :)) هنوزم شاید:)))
همزمان با بیان فعالیتم توی افسران هم بود که خیلیییی لذت بخش بود .ارتباط با آدمایی که شبیه خودت فکر میکنن بیشتر از تو تحلیل بلدن و علاوه بر اینکه بزرگتر از تو هستن با احترام باهات صحبت میکنن . دلم بسیاررررررر برای افسران تنگ شده و واقعا ای کاش ادامه داشت ای کاش ادامه داشت و ای کاش ادامه داشت :)
همه ی اینا تا سال کنکور بود.سال کنکور بخاطر فشار استرس زیاد و حساسیت خودم و خانواده تقریبا دیگه چیزی ننوشتم یا اگر نوشتم نوشته های چرت یه آدم تحت استرس شدیده ادمی که استرس داره احساسات تحریک شده ای داره :|
خلاصه که بعد کنکور هم چیزای زیادی نمینوشتم یادمه حتی تا یه سال دچار افسردگی بعد از کنکور + حالت تهوع از جو دانشگاه و خراب شدن آمال و آرزو و دیدگاهی ک نسبت بهش داشتم + عوض شدن آدمایی که دوسشون داشتم مث س.ح م.ص بهار ز.ق (برای آدمی مث من که درونگراست از دست دادن دوست از شکست عشقی دردناک تره ) + دیگه ندیدن آقای صفوی + افزایش توقع خانواده و فک و فامیل + احساس اینکه چقد پزشکی سخته آقاااا این همه درس خوندم بازم باید بخونم چرا از الان تیغ نمیدن دستمون :)
افتر دَت میرسیم به دوران حول و حوش سال 96 که من بیشتر نوشتنمو هر چندناپخته بود ولی از عمق جان برآمده دقیقا داخل اینستا خود منتشر میکردم . تو این دوران واقعا مینوشتم ایده ها و شخصیتهای واقعی و قوی داشتم ولی قلمم هنوز نپخته بود.عامه پسند نبود.(خوندین کتاب قهوه سرد آقای نویسنده رو عمیق نیست فقط عامه پسنده.نویسنده های جدید بیشترشون اینطورین-_-) یه عالمه نوشته توی نوت های گوشیم داشتم ولییی متاسفانه طی یک حرکت چرت احمقانه به دلیل لو نرفتن چت هام (غیبت هام) با دوست صمیمیم (داستان مفصل و طنزی داره ) مجبور به ریست ؟ گوشی عزیزتر از جانم و فرزند ارشدم شدم(اشک)
شروع دوباره ی وبلاگ نویسیم با احساس نیاز به نوشتن و عدم توانایی نوشتن بود ( اسم شاخ و با کلاسی داره تو هنرمندا بهش میگن سندرم نمیدونم چی چی که یادم نیس:) )که البته بیشتر شبیه نوشتن نبودن و همه اش چیزمیزای شخصی و نیمه شخصی بود رو میتونید با نگاه به فهرست مطالبم پیدا کنید حول و حوش اواخر 96 و اوایل 97. و تابه امروز اینگونه بودیم....الان که دارم مینویسم اینو 3امه و من امتحان روماتولوژی دارم یکشنبه بسییییاااااررر طاقت فرساست(دعا کنید خوب بدم 3:) . اینو تنظیم کردم که 5 ام ساعت 15:41 دقیقا همزمان با اولین پستم پست بشه^_^
.
.
.