هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت اینقد دلم واسه تنهاییم
تنگ نشده بود...
تنهاییمو بم پس بدین! زود!
اینجا ک هیشکی نمیاد.....خوب
بهار خانومم ک انگار کلا نمی یاد ....خوب
دستِ دلمم به نوشتن نمیاد.....خوب
خوب ک چی؟؟؟آخرش چی؟؟؟
همه مون میمیریم دیگه.....
مگه همین نیس آخرش؟؟؟منم دلم میخاد این آخر یه کم زود تر باشه اشکالی داره؟؟؟
اه اه اه اه اصلن چرا من این مدلی شدم؟؟؟؟دوسسسسسسسسسسشششششششش ندارررررررررررررررررررررررررررررررم
بددددددددددددددددددددم مییییییییییییییییییییییییییییااااااااااااااااااااااااددددددددددددددد
ددددددددلللللللللللللللللللللللللللمممممممممممممممم
هههههههههههههههههههییییییییییتتتتتتتتتتتتتتتتتت
مممممممیییییییییییییییییییییییییخخخخخخخخخخخخخخخخااااااااااااااااااااااااااد
فرض کنید اینجام کوهه و داره صدا میپیچه ک کلمه ها اینجوری شدن!البته اینجا بیشتر شبیه ی اتاق تاریکه خاک گرفته سک رو وسایلش پارچه سفید کشیدن......
+آقای مهربان چه نمک گیر کرده است
در پشت پنجره،دلهای خسته راشاعر : سجاد سامانی
- ۵ نظر
- ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۰:۳۱