نوجوون
سه شنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۴۶ ق.ظ
نوجوون ک بودم بهتر بودم دلم برای بلاگفا و افسران تنگ شده،دلم برای کلاس بسکتبال و پیچوندن تایم هنر و موندن تو کتابخونه وکتاب خوندن تنگ شده،دلم برای کتابخونه مدرسه امون و زنگای ناهار تنگ شده،دلم برای پیاده برگشتن از مدرسه و تو راه فلافل و نوشمک خوردن تنگ شده،دلم برای تاترهای زبان و سرودا تنگ شده دلم برای کلاس اقای نوروند و عربی پیشم تنگ شده وقتایی که بعد کلاس با اقای صفوی درمورد عرفان حرف میزدیم تنگ شده، الانم خوبه خیلی چیزا،ولی خوب اون موقع ها هم حس و حال خودشو داشت،ولی اصلا دلم برای معلما تنگ نشده حتی اسم خیلی هاشونو فراموش کردم دلم اصلا برای زنگای ریاضی تنگ نشده:)برای معلم قران راهنمایی ک کاری جز آزار روان من نداشت تنگ نشده دلم برای زنگای ورزش مدرسه تنگ نشده دلم برای آدمایی ک مسخره ام میکردن و دست کمم میگرفتن تنگ نشده دلم برای همه ی آدمایی ک ثابت کردم ازشون خیلی بهترم و همیشه اونایی ک اولن لزوما لایق نیستن تنگ نشده:/ دلم برای جیغ جیغای ناظم مسخره ک یه سریا رو تحقیر و با یسری میرفت کافی تنگ نشده دلم برای ادمای تازه بدوران رسیده مدرسون ک بقیه رو از دید حقیر خودشون میدیدن تنگ نشده،دلم برای آقای یار محمدی معلم فیزیک پیش ک فقط بلد بود داد بزنه و بچه ها رو تا مرز سکته ببره تنگ نشده دلم برای جنگ روانی درصدای آزمون و کنکور تنگ نشده
خلاصه همه خاطرات خوب و بددارن
خلاصه همه خاطرات خوب و بددارن
- ۹۸/۰۱/۲۰