گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

گم شده

من یه هیولا زیر تختم دارم:)

لبخندش وطن است:)

پیام های کوتاه
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    پ.ن
  • ۲۹ تیر ۹۹ , ۱۳:۴۹
    های
بایگانی
آخرین نظرات

Harsh

دوشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۸، ۰۵:۱۷ ب.ظ

Harsh/episode 1
از وقتی که امیر حسین بخاطر اون دختره گذاشته رفته احساس افسردگی میکنم،بیشتر احساس میکنم که تحقیر شدم ،احساس وابستگی عاطفی بهش نداشتم،رابطمون کاملا سنتی و معمولی بود.ولی تمام وقتی که کاراهاشو توجیه میکردم و ازش جلوی مامان بابا دفاع میکردم رو‌ حروم کرد،این حس حتما تحقیره!دیروز دوست امیرحسین،محسن رو دیدم ، ازم عذرخواهی کرد بدون دلیل بود واقعا،هیچی تقصیر اون نبود،محسن بیشتر از ده ساله که امیرحسین رو‌میشناسه و اونا توی دانشگاه باهم آشنا شده بودن و تا الان هنوز باهم دوست بودن،محسن رشته ی دندون پزشکی میخوند و امیر حسین مدیریت و قصه ی اینکه چطوری باهم دیگه آشنا جز تاپ تن خاطره هایی بود که باهم داشتن.محسن یه کم دختر بازه ولی حد و‌حدود خودشو میدونه و همیشه به امیر حسین میگفت که کاش منو بهش معرفی نمیکرد و خودش باهام قرار میذاشت،من دانشکده ی دارو بودم‌و‌همون ترم های اول با محسن آشنا شدم تعداد واحدهای مشترکی که داشتیم در حد عمومی بود ولی بازم بخاطر شخصیت اجتماعی فریبا،دوست صمیمی من،تقریبا باهمه ی بچه های علوم پزشکی سلاملیک داشتیم.محسن چند باز فریبا رو به مهمونی هاش دعوت کرده بود و من بخاطر فریبا دعوت میشدم،مهمونی هایی که واقعا حوصله ی منو سر میبرد،من دختری نیستم که خیلی به چشم بیاد،کاملا معمولی ام‌و شخصیت درون گرایی دارم، از همون ادما که هیچ وقت قرار نیست وقتی از کنارشون رد میشی برگردی و دوباره نگاهشون کنی،دقیقا برعکس فریبا،فریبا دختر قد بلند و ظریف و قشنگیه،رفتارش به دل میشینه و زود باهمه صمیمی میشه،از همون ترم اول دانشگاه با پسرای زیادی قرار میذاشت اما هیچ‌کدوم‌دوام چندانی نداشتن،از نظر فریبا بخاطر شخصیت خودشه که تنوع طلبه و از نظر من بخاطر سلیقه ی بدش توی انتخاب مرداس.اول باری هم که امیر حسین رو دیدم توی یکی از همین مهمونی هابود تولد دوست دختر محسن،آیدا،که خیلی وقته باهم بهم زدن و تقربا بعد از اون محسن سه تا دوست دختر دیگه داشته.مثل همیشه من توی مهمونی تنهای نشسته بودمو داشتم رقص فریبا رو با پسری که نیم ساعت بود باهم اشنا شده بودن رو نگاه میکردم،مثل همیشه میدرخشید ،محسن اروم اومد کنارو صدام زد:
-آنی(اسمم انیتاس) فریبا رو باید نگه مداشتی برا من!
خندیدم
+بذار مجلستو خوشگل کنه،حیفه بخاد با تو بگرده،چشم آیدا رو دور دیدی
-مگه من چمه،آیدا اوکیه،امشبم داره باز بامن دعوا میکنه،میگه چرا با دخترا میخندی!بابا این تو ذات منه نمیتونم ک خودمو عوض کنم
+حقا ک دختر بازی
-حالا اسمش هرچی هست،راستی اون پسره رو ببین اون گوشه وایساده ،میخاستم بهت معرفیش کنم،مث خودت بی شیلیه پیله اس،فقط قیافه داره ولی یه جو هوش نداره،فوق مدیریته از ترم اول باهاش دوستم،قصه اش مفصله،صداش میکنم بیاد 
+من واقعا نمی...
-امیررررر،امیر آقا بیا پیش داداشت چیه اون گوشه تنها وایسادی
*سلام حالتون خوبه،جانم داداش منو‌که میشناسی همیشه تنها وایمسم کاری به کار ما نداشته باش لطفا
-اره پس اون دخترایی که اشکاشون دراوردی همه اشون من بودم
*من برم حمید کارم داره
-حمیدو که دعوت نکردم:)بشین ، ایشون آنیتا خانوم‌هستن، از بچه های دارو،عهه ایدا داره میزنگه من برم دیگه بازم میرسم خدمتتون
*سلام،امیرحسینم
+منم انیتام
*خوشبختم،ببخشید نمیخاستم مزاحم خلوتتون بشم،دیگه محسن...
+بله محسن صداتون کرد،اشکالی نداره،مندخیلی آدم‌ پر‌حرفی نیستم،میتونید راحت باشید
*منظوری نداشتم
+منم همینطور
اولین مکالمه مون همین قدر رسمی و خسته کننده بود،دفعات بعد محسن همیشه با خودش امیر رو‌میاورد و همیشه موقعیتی پیش میومد که ما باهم تنها بمونیم،و حرفای کلیشه ای بزنیم،امیر حسین آدم سختی نبود،راحت بود و ساده،مثل من خسته کننده نبود و همیشه حرفی برای زدن داشت،وقتی بهم پیشنهاد داد که باهم باشیم من مخالفتی نکردم،بعد از آخرین دوست پسرم که توی سال سوم دبیرستان داشتم،اولین پسری بود که بهم‌ پیشنهاد دوستی میداد و بعد از تقریبا یکسال ازم خاستگاری کرد و تا وقتی که بهم زدیم تقریبا ۸ ماه نامزد بودیم.فریبا بعد از یک دوره افسردگی و مشاوره های زیاد متوجه شد که گرایش جنسیش لزبینه و برای همین احساس سرخوردگی میکرد و همیشع خونه ما پلاس بود،محسن تصمیم داشت هم با دوست دختر جدیدش ازدواج کنه
تا اینکه امیر حسین شروع به تغییر کرد...

  • رها

نظرات (۳)

وای خدا رو شکر(حالا نمی‌دونم چرا خدا رو شکر، ولی خدا رو شکر :دی)

ادامه‌ش بده حتما، جالبه. 

پاسخ:
♥♥♥

نمی دونم اگه واقعیه که هیچ

اما اگه داستانه 

فریبارو از بین نبر ی  نقشی بهش بده

درضمن خیلی زوده بود که الان سرخورده بشه اونم با گرایش جنسی 

باید سرخورده میشد  اما با ی چیز دیگه مثل به قتل رسیدن اما نگهش دار محوش نکن

شخصیت بدر بخوریه

اسمارو خیلی قشنگ انتخاب کردی انیتا ( از بین برنده ناپاکی ) فریبا ( فریبنده زیبا) 

ادمای بیخودی اضافه نکنو اسمای زیادی نیار آدم گیج میشه 

فقط تغییر امیر حسینو خراب نکون ی ماجرای خوب درست کن . چون مثل ی موشک داستانت پرتاب خوبی داشت 

اوجایی که میگی  شروع به تغییر کرد

خوبه . خوبه ادامه بده تقریبا داری سریال مینویسی 

 

پاسخ:
نه نه فریبا رو کار دارم فعلا:) فک نکنم‌ بیشتر از دو سه نفر دیگه اضافه بشن که extra ن اونا:)
مرسییی که خوندیش واقعا:)بوس:)

یه لحظه گیج شدم... واقعیته یا داستان؟ 

پاسخ:
داستانه㋛
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">